tag:blogger.com,1999:blog-35396420602226873462024-03-13T05:38:37.945+03:30مگنولیاk1http://www.blogger.com/profile/15717299548249123916noreply@blogger.comBlogger1125tag:blogger.com,1999:blog-3539642060222687346.post-61679078882337833452011-01-30T20:15:00.005+03:302011-01-30T20:42:53.787+03:30قورباغه رو قورت بده<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><span style="font-size: large;">ترمای جدید از چند وقت دیگه شروع میشه,</span><br />
<span style="font-size: large;">بچه هایی که دانشجو ان در جریانن ,که بزرگترین مشکلی که نمیذاره معدل بالا بگیرن فقط یه چیزه : کالیبر بالا.!!</span><br />
<span style="font-size: large;"></span><span style="font-size: large;"><br />
</span><br />
<span style="font-size: large;">یادمه اولای ترم یک که بودم پشت سر هم کلاسارو دودر میکردیم.</span><br />
<span style="font-size: large;">ذهنم به قدر کافی درگیر مسائل خودم بود,که هر جوری شده بود بهونشون میکردم و یکی یکی کلاسها سمبل میشد!</span><br />
<br />
<span style="font-size: large;">میگن دوستای درس خون تو دانشگاه پیدا کنین که کمکتون کنن</span><br />
<span style="font-size: large;"> </span><span style="font-size: large;">متاسفانه تو این یکی هم شانسی نداشتم! با دو سه تا آشنا شدم , همشون ترم بوقی بودن ولی با عزت همدیگرو مهندس صدا میکردن!!</span><br />
<span style="font-size: large;">ولی متاسفانه از شانس بد من ,تو درس خوندن اندازه یه جوجه نمیفهمیدن!</span><br />
<span style="font-size: large;">جدی میگم.</span><br />
<span style="font-size: large;">گاو پیششون پروفسور بود!<br />
</span><br />
<br />
<span style="font-size: large;">بهشون میگفتم:انگیزتون چیه؟</span><br />
<span style="font-size: large;">میگفتن:کلاس توش کردن!</span><br />
<span style="font-size: large;">بعد بهشون میگفتم:خُب --خُلا نیاین دانشگاه.این چه کاریه !!</span><br />
<span style="font-size: large;">بعد میگفتن:نه.تو نمیفهمی چه لذتی داره دورِهمی کلاس نرفتن و به طرز واقعا خنده داری تایید میکردن و میخندیدن!!!</span><br />
<span style="font-size: large;">خوش بودن و فارغ </span><br />
<br />
<span style="font-size: large;">خلاصه 2-3 هفته ای باهاشون بودم , و به روششون کلاس میرفتم ,خوش میگذشت !</span><br />
<span style="font-size: large;">ولی دیدم نه!مسجد جا ---ن نیست! به خودم گفتم:نه داش کیوان , اینجوری پیش بری هنوز میانترم نشده باید دستمال بدست پیش اُستادا باشی که حذفت نکنن!!!</span><br />
<br />
<span style="font-size: large;"> فهمیدم از همون اول اشتبا میکردم!این دوستای جدید فقط بدرد انتراک و سلف دانشگاه میخورن نه درس و کلاس!!!!! </span><br />
<br />
<span style="font-size: large;"></span><br />
<span style="font-size: small;">--چند روز پیش که نتیجه هامو دیدم,دیدم تر زدم!یاد اولای ترم یک افتادم... گفتم پستش کنم تا شما ترم بعد مثل من موقع دیدن کارنامه ,چشاتون عین وزغ نزنه بیرون!</span><span style="font-size: large;"> </span><br />
<br />
</div>k1http://www.blogger.com/profile/15717299548249123916noreply@blogger.com8